به گزارش خبرنگار گروه استان های اخبار ازقم ،در سی و یکمین سالگرد عروج امام خمینی رحمت الله علیه به سراغ سید احمد بهاءالدینی از محافظان قمی امام راحل رفتیم که به صورت شبانه روز در خدمت امام(ره) بود و بسیاری از برنامههای روزانه امام به ویژه اواخر عمر شریف ایشان را از نزدیک درک کرده است. او از جمله افرادی است که در بیت ایشان به امور اجرایی مشغول بوده است.
سید احمد بهاءالدینی می گوید: از سال ۱۳۵۰ عشق به امام پیداکردم و در این سالها فعالیت خود را در قم باتعدادی از دوستان شروع کردیم.
او از اولین دیدار با امام راحل گفت:پس از آنکه امام به قم تشریف آوردند، برای اولین بار در فیضیه توانستم امام را زیارت کنم. به جهت ابهت امام نتوانستم به ایشان نگاه کنم، اصلا چشمهایم را لایق نگاه کردن به ایشان نمیدانستم. بیاختیار اشک از چشمانم میآمد با اینکه عضو انتظامات مدرسه فیضیه بودم و دوستان مرتب به من تذکر میدادند که خودم را کنترل کنم، امادست خودم نبود، این حالت من تا جایی ادامه یافت که دوستان زیر بغلم را گرفتند و مرا خارج کردند.
ملازم امام گفت:من از سال ۱۳۶۰ پس از جریان هفتم تیر بنا بر احساس تکلیفی که کردم یکی از خدمتگزاران امام شدم.
او ادامه داد:در روند خدمتگزاری امام از نزدیک شاهد رفتار و کردار آن بزرگوار بودم و از این افتخار، که طی این مدت فقط افراد معدودی میتوانستند به داخل منزل امام رفت و آمد کنند و من نیز یکی از آنها بودم خدا را سپاسگزار هستم.
بهاءاالدینی با بیان این که امام در طی شبانه روز برنامهای منظم داشتند اظهار کرد: اخبار تلویزیون و برنامهها را اکثر شبها مشاهده میکردند.
او ادامه داد:شام امام اکثرا غذای حاضری بود. مثلا هفتهای یک شب آب دوغ، نان و پنیر و مغزگردو، نان و پنیر و سبزی، چند عدد خرما یا نان و سیب میل میکردند. بعد از غذا نوبت به استراحت بود. ساعت ۱۲ بیدار میشدند و بعد از خوردن قرص، وقت نماز شب بود. با توجه به ایام سال، بیش از یک ساعت قرآن و نماز شب و تهجد امام به طول میانجامید.
محافظ امام گفت:بعد از نماز صبح هم مجددا قرآن تلاوت میکردند. ساعت ۶ صبح مقدار کمی صبحانه که شامل نان و پنیر بود میل میکردند و سپس به مطالعه بولتن و خبرنامهها میپرداختند. اگر بولتنها نرسیده بود، باز هم قرآن میخواندند.
او ادامه داد:ساعت ۷ صبح اخبار راگوش میکردند و سپس برای قدم زدن به حیاط میآمدند. پس از نیم ساعت قدم زدن به داخل برمیگشتند و نرمشی که دکترها تجویز کرده بودند، انجام میدادند.
یار دیرین امام گفت:بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت ۸ صبح، زنگ میزدند تا نمایندگانشان برای امور روزمره دفتر به خدمتشان بروند. آقای رسولی نامههای رسیده را تقدیم امام میکرد و رسید وجوهات شرعیه را که از قبل نوشته بود، در حضور امام مهر مینمود. این نکته لازم به ذکر است که مهر امام همیشه نزد خودشان بود.
پاسخ به نامهها را که معمولا از سوی نمایندگان امام بود، یا خودشان مینوشتند یا بعضا آقای رسولی از قول امام مینوشت.
بهاءالدینی می گوید:امام راحل روزانه ۲۰ الی ۲۵ نفر دیدار کننده عادی داشتند و بعضی از روزها یکی ـ دو مورد خطبه عقد و یاسه چهار مورد عمامهگذاری به دست مبارک ایشان انجام میشد.
او اظهار کرد:در خطبههای عقد معمولا امام وکیل عروس میشدند و این عنایتی بود که ایشان نسبت به دخترها داشتند. اگر پدر عروس یا داماد روحانی بود، امام تعارف میکردند که خودش وکیل داماد بشود، عقد خیلی خلاصه خوانده میشد و پس از آن صلوات میفرستادند. امام هم میفرمودند: مبارک است انشاءالله و بعد داماد که میخواست دست امام را ببوسد، امام میفرمودند: با هم بسازید، باهم خوب باشید. این سفارش امام تاثیر زیادی در روحیه داماد داشت.
ملازم امام ادامه داد:البته از یکی از اعضای بیت پیش از عقد سوال میکردند که آیا عروس و داماد قبلا صیغه خواندهاند یا نه که اگر صیغه محرمیت و موقت بوده به هم ببخشند تا عقد امام صحیح باشد؛در مورد مهریه هم امام نظری نمیدادند و برای همه به یک شکل خطبه را میخواندند.
بهاءالدینی بیان کرد:حدود ساعت ۹ صبح به مدت نیم ساعت قدم میزدند. هنگام قدمزدن، یارادیو گوش میدادند یا ذکر گفته و یا مطالعه میکردند. گاهی هنگام قدم زدن بعضی از اعضای خانواده و نوهها، امام را همراهی میکردند. ما هرگاه که میخواستیم خدمت امام برسیم و متوجه میشدیم که یکی از خانمهای خانواده با ایشان قدم میزنند منصرف شده راه خود را عوض میکردیم. البته دو ـ سه نفر بیشتر نبودیم که میتوانستیم به داخل مشرف شویم.
او گفت:از ساعت ۱۱ در تدارک نماز ظهر و عصر بودند، وضو میگرفتند و تا اذان ظهر مشغول تلاوت قرآن بودند. اول وقت نماز ظهر و عصر را اقامه میکردند که با تعقیبات آن حدود ۴۰ دقیقه به طول میانجامید. ساعت ۱۳ برای صرف ناهار به اتاق خانم رفته و حدود ساعت ۱۴ به اتاق خود بر میگشتند. ساعت ۱۴ اخبار رادیو را گوش میدادند و تا ساعت ۱۶ استراحت میکردند و پس از صرف چای برای قدمزدن به حیاط تشریف میآوردند. یعنی ایشان روزی سه مرتبه برنامه قدمزدن داشتند. ساعت ۳۰ / ۱۶ به داخل برگشته و روزنامههای عصر را که میبایست سر ساعت
میرسید، مطالعه میکردند. بعد از مطالعه مطبوعات، رادیوهای بیگانه اعم از بیبیسی، امریکا، اسرائیل رامرتب و دقیق گوش میدادند.
ملازم امام گفت:ارتباط امام با خدا، ارتباطی نزدیک بود. امام تا آخرین لحظات عمر همیشه به یاد خدا بودند. همیشه در حال ذکر گفتن بودند و لحظهای سکوت نداشتند. من چندین بار صدای گریه بلند امام را هنگام راز و نیاز با خدا شنیدم. شب ۲۱ رمضان آخرین سال عمر امام، در اتاقی مجاور اتاق امام بودم، آن شب شیفت من بود و مشغول قرائت دعای جوشن کبیر بودم. در آن حال صدای گریه سوزناک امام را میشنیدم. دوست داشتم در خدمت ایشان مراسم احیا را برگزار کنم. اما چون اجازه ورود به اتاق را نداشتم وارد نشدم و همان جاگوش میدادم.
او افزود:زمانی هم که امام در بیمارستان بستری بودند، به ایشان آمپولی تزریق میکردند که خوابشان ببرد، امام به ما سفارش میکردند که برای نماز شب بیدارشان کنیم. آن چند شبی که شیفت من بود، پیش نیامد که امام را صدا بزنم تا نزدیک میرفتم، خودشان بیدار میشدند و نماز شب را اقامه میکردند. البته نه اینکه از صدای پای من بیدار شوند بلکه خودشان راس ساعت مقرر بیدار میشدند.
یار امام ادامه داد:پس از آنکه امام را در بیمارستان عمل جراحی کردند، پزشکان گفتند پس از عمل معمولا ۳ الی ۴ ساعت طول میکشد تا ایشان به هوش بیایند اما حدود یک ساعت پس از عمل، من دیدم که لبان امام در زیر ماسک اکسیژن تکان میخورد. به دکتر اطلاع دادم و گفتم امام به هوش آمده و مشغول ذکر گفتن هستند. دکتر گفت، چون دندانهای مصنوعی امام را برداشتهایم، لبان ایشان لرزش دارد. من قبول کردم، بعد دیدم زبانشان هم تکان میخورد. به دکتر گفتم شما از جلو ببینید که زبان امام هم تکان میخورد.
دکتر تا صحنه رادید با تعجب و شگفتی گفت: الله اکبر، این چه بشری است. این چه مردی است، مغز ما نمیکشد که فردی در حال بیهوشی هم مشغول ذکر و ارتباط با خدا باشد.
بهاءالدینی گفت:من به عنوان خدمتگزار امام افتخار میکردم که هر کاری که میتوانم برای ایشان انجام دهم. از جمله گاهی موهای سر ایشان را من اصلاح میکردم. چون نمیتوانستند خیلی خم شوند، ناخن پای ایشان را بنده میگرفتم. گاهی اوقات که موعد مقرر این امور بود و من مثلا مسافرت مشهد بودم، وقتی که بر میگشتم حاج عیسی میگفت: آقا سراغ شما را خیلی میگرفت. صبح اول وقت به خدمت امام میرسیدم. گاهی که مشغول گرفتن ناخن پای امام بودم، به من میفرمودند، بهاءالدینی، در جوانی تا میتوانی عبادت کن، به سن من که برسی کاری نمیتوانی بکنی، مثل من که کار به این آسانی را به شما زحمت میدهم. هر کاری میتوانی در جوانی بکن.
او اظهار کرد:امام در مورد پرهیز از اسراف خیلی رعایت میکردند. من چند نمونه از آن را ذکر میکنم. باتوجه به اینکه ایشان هر دو ساعت یکبار باید قرص مصرف میکردند، همواره کنار دست ایشان روی میز یک لیوان آب بود که کاغذی هم روی آن میگذاشتند. چندین بار از آن آب میل میکردند و برای آنکه به گرد و خاک آلوده نشود، کاغذی روی آن میگذاشتند.
بهاءالدینی ادامه داد:امام بارها به باغبانی که درخت و باغچه را آب میداد تذکر میدادند: آب کم بریزید. به اندازه نیاز، به گلها آب بدهید. بیشتر آب نریزید. باغبان میگفت آب چاه است. آقاجواب میداد: برق که مصرف میشود.
او افزود:زنگی پشت در اتاق امام بود که هر چند ماه باتری آن تمام میشد و باید ۲۴ ساعت جهت شارژ زیر دستگاه گذاشته میشد. من میخواستم یک باطری دیگر تهیه کنم تا هر وقت که یکی تمام میشود، دیگری را نصب کنم و بدین صورت ۲۴ ساعت زنگ بدون باتری نماند. برای این کار با امام صحبت کردم، ایشان فرمودند: نه خیر، لازم نیست که یکی دیگر تهیه شود، صبر کنید.
بهاءالدینی گفت:امامی که در برابر ابر قدرتها مثل کوه میایستادند، وقتی یکی از خانواده شهدا و یا یک برادر جانباز به خدمت ایشان میرسید، بسیار احساس عجز و شرمندگی میکردند. این احساس را بارها اظهار کرده بودند. میفرمودند: من احساس حقارت میکنم وقتی پدر شهیدی به دیدار آقا میآمد در معرفی او میگفتیم که آقا ایشان پدر سه شهید یا چهار شهید هستند امام احساس شرمندگی می کردند.
او اظهار کرد:ما فکر میکردیم روزنامههایی که به خدمت امام میبریم، ایشان فقط سرمقالههای آن را مطالعه میکنند و جزئیات آن را نگاه نمیکنند.
محافظ امام ادامه دا:یک روز امام زنگ زدند، خدمتشان رفتم. انگشت روی یک مطلبی در آگهی مجالس ترحیم گذاشتند و فرمودند: به آقایان رسولی و توسلی بفرمایید از طرف من به مجلس ختم ایشان بروند. از این نکته فهمیدم که امام بادقت روزنامهها را مطالعه میکنند.
او گفت:امام در برخورد با اعضای خانواده رفتاری داشت که میشود چندین جلد کتاب به تحریر درآورد. برای مثال گاهی خانم برای جلسات، مهمانی، دکتر و ... به بیرون از منزل تشریف میبردند؛ و به علت برخورد با ترافیک یا طولانی شدن جلسه دیر برمیگشتند، امام تصور میکردند که خانم برای نهار بر میگردند. چندین بار پیش آمده که خانم تا ظهر برنگشت. از طرفی نهار و نماز و تمام کارهای امام روی برنامه معینی بود.
بهاءالدینی ادامه داد:نماز ظهر و عصر امام حدود ساعت ۵۵ / ۱۲ دقیقه تمام میشد و زمانی که برای ناهار به اندرون میرفتند حدود ساعت ۱۳ بود. ناهار حاضر بود، ولی خانم هنوز به منزل نرسیده بود. از امام میپرسیدند: آقا غذا آماده است، بیاوریم، امام میفرمودند: صبر کنید خانم بیاید. ده دقیقه که میگذشت با آیفون از ما میپرسیدند: خانم کجاست؟ ماهم به وسیله بیسیم با راننده تماس میگرفتیم و از وضعیت خانم جویا میشدیم و جواب میرسید که در فلان نقطه شهر هستند و حدود ۱۵ دقیقه دیگر میرسند. ما هم به اطلاع حضرت امام میرساندیم.
امام پس از پرس و جو از وضعیت خانم صبر میکردند تا ایشان به منزل بیایند و ناهار را با هم صرف کنند.
وقتی خانم بر میگشتند، از اینکه امام رامنتظر گذاشته بود، شرمنده میشد و به امام میگفت: آقا شما نهار خودتان را میل میفرمودید، من بعدا میخوردم، امام هم میگفتند: شما نفرموده بودید که تشریف نمی آورید و اگر باز هم تشریف نمیآوردید صبر میکردم.
خانم پس از بازگشت ریز کارهاو برنامههارابرای امام تعریف میکرد و امام هم باصبر و حوصله به حرفهای خانم گوش میدادند.
محافظ امام می گوید:من چندین بار شاهد بودم که امام به خانم سلام میکردند و جلوی پای او بلند میشدند. خانم میگفت: من اگر گاهی بخواهم به آقاسلام کنم باید یک جوری ایشان راگیر بیندازم و سلام کنم.
پزشکان نقل میکنند: هر وقت خانم یاخانواده به ملاقات امام میآیند حال امام از دیگر مواقع بهتر است. این گفتههابر اساس مشاهداتشان از طریق مانیتور بود. امام در حفظ محرم و نامحرم نیز تعصب زیادی داشتند. حتی در بیمارستان، زمانی که خانم یاهر یک از اعضای خانواده پیش امام میآمدند، میفرمودند: همه بیرون بروند. این مطلب رابه پزشکان هم میگفتند.
او گفت:امام نسبت به بچهها توجه ویژهای داشتند. بچههایی که به ملاقات امام میآمدند، بدون استثناء آقادست به صورتشان میکشید و اگر هوا سرد بود به والدین آنان سفارش میکرد که بچهها را بپوشانند تا سرما نخورند.
بهاءالدینی ادامه داد:من سه فرزندم متولد جماران هستند. بچه اولم که دختر بود برای تبرک نزد امام بردم. امام اذان و اقامه در گوش او گفت و اسمش را فاطمه گذاشتند. بعد از سه سال که فرزند دومی به دنیا آمد، با مادر، خواهر، خواهر زن، و بچهام به بیت امام رفتیم. وقتی به حضرت امام گفتم میخواهم فرزندم را تبرک کنید. فرمودند بیاورید. بچه را توی بغل امام گذاشتم. آقا اذان و اقامه گفتند و بعد از امام خواستم اسمش راهم بگذارند.
او گفت:با تعجب دیدم امام با آن همه مشغله و سن و کهولت، اسم دختر قبلی مرا به یاد داشتند. فرمودند اسم اول که فاطمه است، اسم این یکی را زهرا بگذار. سپس دعا کردند انشاءالله پیرو حضرت زهرا (س) باشد. بچه دیگرمان هم که به دنیا آمد، فصل زمستان بود و برف به زمین نشسته بود. روز جمعه بود، ملاقات تعطیل و امام در اندرونی بودند. با اجازه امام فرزند را برای تبرک به حضورشان بردم. با توجه به حساسیت امام تا توانستم لباس و پتو به او پیچاندم و شیشهاش را هم برداشتم. وقتی به خدمت امام رسیدم، بچه مدام گریه میکرد و آرام نمیگرفت.
آقا دیدند من ناراحتم و بچه هم گریه میکند، فرمودند بچه را به من بدهید. بچه را که گرفتند او را بوسیدند و وقتی شروع به اذان گفتن در گوش بچه کردند بلافاصله بچه آرام شد و لبخند زد. اسم بچه را هم علی گذاشتند.
پاسخ ها